loading...
ایران بکس پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد، دکوراسیون، آشپزی، پزشکی
مدیریت بازدید : 249 شنبه 26 بهمن 1392 نظرات (0)

حکایت زیبای پیر مرد تهی دست

حکایت زیبای پیر مرد تهی دست | The old man's tale of impecunious

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت

:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود...

نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:

تو مبین اندر درختی یا به چاه

تو مرا بین که منم مفتاح راه

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • تبلیغات
    آمار سایت
  • کل مطالب : 712
  • کل نظرات : 115
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 83
  • آی پی دیروز : 118
  • بازدید امروز : 774
  • باردید دیروز : 132
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,380
  • بازدید ماه : 5,008
  • بازدید سال : 18,619
  • بازدید کلی : 738,728
  • کدهای اختصاصی